احساس تعلق به محیط
باز یکی دیگر از دوستانم رفت و من در کنار ایستگاه قطار با وی بدرود کردم. رفت که جوانی و تخصص و علم و انرژی خود را نه در جامعه ایران که در جامعه دیگری صرف کند و باز ما ایرانیان امکان ظهور و بروز یک قلب تپنده عاشق دیگر را از دست دادیم. من در تمام زندگی خود سعی کردهام که بودنم در جهان را به مثابه یک ایرانی بفهمم و درک کنم. می گویم سعی کردهام چون واقعا کار دشواریست. نیروهای بسیاری هست که نه تنها در راستای این است که تعلقت به ایران، در تو ایجاد امنیت و رضایت نکند بلکه هر گونه امنیت کوچکی را که تو ایجاد کردهای با خود میربایند و تو برای حفظ ارتباط با دیگرانی که در این مرز و بوم عشق را جستجو میکنند، باید خیلی قوی باشی. اما خوش زمانی است وقتی این حس تعلق به یک جامعه و ایجاد ارتباط شکل بگیرد. ارتباطی به وسعت همه ایرانیان و فراتر از آن. ایرانیانی که با حس شفقت و یکدلی به سمت هدف و علائق مشترک در حرکتند. هدفی به بزرگی اعتلای ایرانمان و علاقه مشترکی به عظمت نفسهای گرم زندگی در این سرزمین. من جوانههای این جوامع را میبینم و آینده روشن را حس میکنم. آیندهای که قلب یکایک ما برای پیشرفت یکدیگر میتپد و با انگیزهای پایدار، مشکلات و دردهای راه را میبینیم و میفهمیم.
مسلماً این حس تعلق در محیطهای بسیار کوچک هم وجود دارد. بین دوستان و خانواده و همکاران و گروههای اجتماعی کوچک. وجود ما در ارتباط با دیگران حقی است بر گردن جامعه اما در عین حال بودن با دیگران و مخصوصاً حفظ این بودن مسئولیتی است بزرگ بر گردن هر یک از ما. ما با این حس تعلق است که حتی پیشرفت فردی خود را میتوانیم معنا کنیم. در آینه همین اجتماع میتوانیم خود را بیابیم و جایگاهمان را در این روابط درک کنیم و با پشتیبانی متقابل دیگران رشد کنیم.
میدانم که کشتی ما ایرانیان در این مسیر دچار طوفانهای بسیاری شده و میشود اما این را نیز میدانم که هیچ وقت آیندهای زیبا و درخشان به راحتی به دست نمیآید. به امید ایجاد حس تعلق هر چه بیشتر ما برای مشارکت در ساخت آینده میهنمان.